خدایا
سلام…
یادم میاد یک سال پیش همین موقع ها
همین ثانیه ها
و همین لحظه ها
یادم می آید به تو گفتم که بد جور دلم برای این حال و هوا تنگ شده بود…
یادم می آید سرسجاده نمازم
هنگامی که دست هایم به سویت دراز شده بود
به تو گفتم
حالم را خوب کن… از همان احسن الحال ها میخواستم و چه قدر زود جواب خواسته ام را دادی
و در شب سیاهم ماهی را قرار دادی که با نورش زندگی ام را عوض کرد
ماهی که شیرینی اش زیاد بود
مثل عسل…
و نمیدانم چه شد که ماهام رفت…میخواست پشت سرش را نگاه کند اما نگذاشتند
ازتو خواستم که به من او را برگردانی و تو گفتی که صلاحت نیست
و من چه میتوانستم بگویم؟؟؟
امسال میخواهم بزرگ شوم… میخواهم قد بکشم… و روزه سکوت در پیش بگیرم در برابر
تاریکی شب هایم…
محسن چاووشی عزیز راست میگفت
ماهات آنقدر شیرین است که تلخ ترین چیز ها هم در شیرینی اش خللی ایجاد نمیکنند
اما نمیدانم چه کنم با شب هایی که تاریک است… نمیدانم چه بکنم با کله ای که تهی است از هر چیز…/کافه سینما
نظرات شما عزیزان: