پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 20:46 :: نويسنده : امید توانا
ایها الناس ، عشق یعنی چه؟ : اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و ز خم و تاول كف دست پدرش گفت: بچه ساكت باش بی ادب ، این به تو نیامده است رهروی گفت: كوچه ای بن بست سالكی گفت: راه پر خم و پیچ در كلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ دلبری گفت: شوخی لوسی است تاجری گفت : عشق كیلو چند؟ مفلسی گفت: عشق، پركردن شكم خالی زن و فرزند شاعری گفت: یك كمی احساس مثل احساس گل به پروانه عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه شیخ گفتا: گناه بی بخشش واعظی گفت : واژه بی معناست زاهدی گفت: طوق شیطان است محتسب گفت: منكر عظما است قاضی شهر عشق فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت جاهلی گفت: عشق را عشق است پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آواز آن ز دور خوشست دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور كن بر آتش دست چون كه بالا گرفت بحث و جدل بین آن قیل و قال من دیدم طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یك سوال پرسیدم نظرات شما عزیزان:
عشق ممنوع درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||||
|