چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:40 :: نويسنده : امید توانا
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلسه در اعماق شب
بوسه یعنی مستی ازمشروب عشق بوسه یعنی آتش وگرمای تب
بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت ازشب لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس طعم خوب عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی
بوسه آغازی برای ما شدن لحظه ای بادلبری تنها شدن
بوسه سرفصل کتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن
بوسه آتش میزند برجسم وجان بوسه یعنی عشق من با من بمان
شرم در دلداگی بی معنی است بوسه برمیدارد این شرم ازمیان
بوسه را تکرار می باید نمود بوسه یعنی عشق و آواز و سرود
بوسه یعنی وصل جانها از دو لب بوسه یعنی پرزدن یعنی صعود
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:40 :: نويسنده : امید توانا
انسان های متوسط درباره ی وقایع سخن می گویند
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
انسان های بزرگ درد دیگران را دارند
انسان های متوسط درد خودشان را دارند
انسان های کوچک بی دردند
انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:40 :: نويسنده : امید توانا
یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با منبیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با مننگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کندل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با منبیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییماگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با مننگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزدتو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با منچه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستانچو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با مندر این دنیای وا نفسای بی فرداخدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : امید توانا
تــــو بی آنکه بخواهم تمام شدی ، همان طور که بی آنکه بخواهم ، تمام من شده بودی چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : امید توانا
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است، چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : امید توانا
دستمال کاغذی به اشک گفت:
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : امید توانا
به سلامتى اون پسرى كه وقتى تو خيابون چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : امید توانا
روزي جوان ثروتمندي نزد استادي رفت و گفت: عشق را چگونه بيابم تا زندگاني نيكويي داشته باشم؟ استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه ميبيني؟ مرد گفت: آدمهايي كه ميآيند و ميروند و گداي كوري كه در خيابان صدقه ميگيرد. سپس استاد آينه بزرگي به او نشان داد و گفت: اكنون چه ميبيني؟ مرد گفت: فقط خودم را ميبينم. استاد گفت: اكنون ديگران را نميتواني ببيني. آينه و شيشه هر دو از يك ماده اوليه ساخته شدهاند، اما آينه لايه نازكي از نقره در پشت خود دارد و در نتيجه چيزي جز شخص خود را نميبيني. خوب فكر كن! وقتي شيشه فقير باشد، ديگران را ميبيند و به آنها احساس محبت ميكند، اما وقتي از نقره يا جيوه (يعني ثروت) پوشيده ميشود، تنها خودش را ميبيند. اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتي ارزش داري كه شجاع باشي و آن پوشش نقرهاي را از جلوي چشمهايت برداري تا بار ديگر بتواني ديگران را ببيني و همه را دوستشان بداري اينبار نه به خاطر خودت بلكه به خاطر خدا . آنگاه خواهي دانست كه" عشق يعني دوست داشتن ديگران
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : امید توانا
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، قسم بخورند… تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟! ….
انگار که صدای پر غصه ی نگاهم را نمی شنوی!! ..می دانم. آن غرور پنهان همیشگی ات نمی گذارد که بگویی دلتنگمی.! .. به همان شب بارانی که باران چشمهایم امانم نداد، قسم می خورم که …. حتی شاپرک ها هم نفهمند روزی برای دیدنم لحظه شماری می کنی. پس بگو دوستم داری حتی یکبار..
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : امید توانا
همین که هستی
|